دست‌نوشته‌های غیر شخصی یک دانشجوی خسته!

از دنیای سیاست زدگان و نا امیدان باید فرار کرد...

دست‌نوشته‌های غیر شخصی یک دانشجوی خسته!

از دنیای سیاست زدگان و نا امیدان باید فرار کرد...

دست‌نوشته‌های غیر شخصی یک دانشجوی خسته!

بسم رب الحسین(عـ)


وَ خُذ بِقلبی إلی مراشدی!


دفترچه‌ی یادداشت یک دانشجوی سیاست‌خوان فراری از روندهای سیاسی امروزی!


#بی_پناه

bipanah.blogfa.com

طبقه بندی موضوعی

۸ مطلب در اسفند ۱۴۰۰ ثبت شده است

۲۸
اسفند

اصلا حال خودم رو نمی‌فهمم... 
کلی حرف برای گفتن و نوشتن دارم ولی نمیدونم باید از کجا شروع کنم... واقعا توی عمرم اینقدر حالم عجیب نبوده.

شاید از اثرات خادمی شهدای هویزه است و اینکه هنوز به فضای شهر عادت نکردم ولی هم این حال رو دوست دارم و هم دوستش ندارم...

آخر سالی شبیه دیوونه‌ها شدم. بعضی وقتا به یه جا خیره میشم و حتی صدای خانواده هم در اومده...

 

دعا کنید زن بگیرم شاید آدم شم :)

 

التماس دعا این لحظات آخر!

۲۶
اسفند

حدود ده روز پیش از شهر دل کندم و به مزار شهدای هویزه رفتم. انصافا عجب جای با صفایی است. شش سال است که برای خادمی شهدا به آن جا می روم و هیچگاه برایم تکراری نشده.

الان که به شهر خودم برگشتم انگار یک غریبه‌ام. نه در خانه میتوانم بمانم و نه در شهر. 
خدایا این چه دردی است؟ اصلا آنجا چه داشت که ما را اینگونه هوایی کرده و رها نمیکند؟

حتما مزار شهدای هویزه را زیارت کنید که گوشه‌ای از بهشت است.

۱۰
اسفند

امشب در حین سرخ کردن سیب زمینی (جاتون خالی) با خواهر 16 ساله‌ام که دهه هشتادی هست کلی صحبت کردم و واقعا چقدر فرق بین او و 16 سالگی من هست...

ولی به نظرم خیلی خوب بود که بهم اعتماد کرد و سفره دلش رو پیشم باز کرد. چیز خاصی هم نبود و فیلم و سریالها و موسیقی‌های مورد علاقه‌اش رو بهم گفت و متوجه شدم که زیاد اهل موسیقی خارجی نیست و توی سریالها هم به سریالهای ترسناک علاقه منده که اونا رو از مایکت می‌بینه و خیلی نگرانش نشدم و وقتی روی باز من رو دید قطعا بعد از این هم محرم اسرارش خواهم بود. 

خوشحالم که ذهنم بازه و خیلی خشک نیستم...

اینجوری بهتره به نظرم!

۰۹
اسفند

قله‌ی دومی که برای خودم ترسیم کرده بودم پایان نامه هست...
خیلی سخته نوشتنش... نوشتن سخت نیست یعنی حسش نیست که بنویسم...

حالم خیلی خوب نیست.. به نظرم یه زیارت شهدا یا خادمی شهدا لازم دارم... 

احتمالا آخر همین هفته برم خادمی شهدا...


مطمئنم حالم بهتر میشه و انرژی برمی‌گرده...

۰۷
اسفند

در حال گشت‌زنی در وبلاگ‌ها بودم که به نوشته‌ای عاشقانه از دختر خانمی کنکوری که از عشق چند ساله‌ی خود به معلم کلاسهای فوق‌العاده‌اش میگفت. به نظر من که این عشق نیست و هیجان نوجوانی و بلوغ است ولی موضوع اصلی من این نیست و میخواهم از چیز دیگری بگویم:

واقعا اگر به اندازه‌ی وقتی که برای چند طرح بی فایده مثل شفافیت و صیانت و ... گذاشته شده، برای تحول در سیستم آموزشی وقت گذاشته میشد، مفیدتر نبود؟ نظام آموزشی ما گیر دارد و همه هم بدان واقف‌اند ولی مرد عملی پیدا نمیشود. در عصر حاضر که دروازه جهانی به روی همگان گشوده شده، باید نظام آموزشی هم یک تکانی به خود بدهد. اوضاع جوانان ما جالب نیست؛ مذهبی و غیر مذهبی هم ندارد؛ همه سردرگم هستند. 

واقعا نیاز است که عشق را به دانش آموزان بیاموزیم که اسم هر هیجان ناشی از بلوغ و ارتباطات مجازی و غیرمجازی با نامحرم را عشق ننامند. باید به آنها بیاموزیم که بلوغ چیست و ... 

شاید بگویید که اینها کار خانواده است ولی در دنیای کنونی خانواده به تنهایی نمی‌تواند کاری از پیش ببرد و خانواده دوم یعنی مدرسه و دانشگاه باید به کمک بیاید وگرنه جامعه‌ی 10 سال دیگر ما حتی از جامعه‌ی روتین و معمولی امروز ما نیز بدتر خواهد شد.

۰۶
اسفند

از قبل برای خودم سه قله را تصور کرده بودم؛ آزمون دکتری، پایان نامه و ازدواج.

فعلا یک قله فتح شد و امروز آزمون را دادم. از یک طرف خوشحالم و از طرف دیگر ناراحت

- ناراحتم چون از نظر خودم آزمون را خوب ندادم و از 90 تست دروس تخصصی فقط 6 تست را بلد بودم و در بقیه سوالات هرچند میدانستم که سرفصل و کتاب مربوطه چیست ولی واقعا جزئیات را به خاطر نمی‌آوردم. از اینجا بود که فهمیدم دیگر توان حفظ این همه مطالب نظری -که اغلبشان در جامعه امروز کاربردی نیستند- را ندارم. واقعا هم چه فایده؟ روسیه به اوکراین حمله کرده و پیش فرضهایی که ایده آلیست‌ها برای جامعه مدرن تصور کرده بودند را کلا به هم ریخته و این نشان میدهد که نظریه همه چیز نیست....

- اما خوشحالم از اینکه برای این آزمون، زندگی ام را تعطیل نکردم و حداقل در این چند ماهه در کنار درس خواندن، به کاری هم مشغول بودم.

 

به هر حال گذشت و دیگر یاد کردن از گذشته بی فایده است... توکل بر خدا که خدا بر هر کاری تواناست..

۰۵
اسفند

همانطور که در بالای وبلاگ نوشته‌ام، دانشجوی رشته علوم سیاسی هستم و کلی ایده و طرح در ذهنم دارم که در حوزه مورد علاقه‌ام یعنی جامعه شناسی سیاسی میخواهم به آنها بپردازم ولی در این مدت اتفاقاتی برایم افتاده که دیگر انگیزه‌ای ندارم. 

به نظر شما در جامعه ما چه قدر به ایده‌های جدید در راستای توسعه و پیشرفت بها داده می‌شود؟ 
همین چند روز پیش بود که در اختتامیه بازی‌های المپیک زمستانی، چینیی‌ها از امکانات هوش مصنوعی که توسط دانشمندان هوا و فضایشان آماده شده بود، استفاده کردند و چند روز بعد از خودروی برقی پیشرفته در رقابت با تسلا رونمایی نمودند. این نشان می‌دهد که جامعه‌ی آن‌ها کشش ایده‌های جدید را دارد.(منظورم از جامعه هم مردم و هم کارگزاران سیاسی است.)

من مخالف نظام خودمان نیستم و تا پای جان از آن دفاع خواهم نمود ولی اجازه دهید در مقام یک جوان دغدغه‌مند از این اوضاع انتقاد کنم. از این اوضاعی که هیچ چیز جز نا امیدی برایمان ندارد؛ از اوضاع بد صنعت خودرو، از اوضاع بد سیستم اداری کشور، از مسئولینی که توان نداشتند و مسئولیت قبول کردند، از تصمیماتی که بدون استدلال و تبیین گرفته میشوند و یک روز نشده باطل میگردند و ...

من این کشور را دوست دارم و واقعا میخواهم روزی در مسیر پیشرفت و توسعه آن موثر باشم اما به شرطیکه کسی باشد که به اندیشه‌ و دغدغه‌ی من هم بها بدهد.

 

و اما آزمون فردا...
در مورد آزمون کم کاری کرده‌ام و اگر رتبه خوبی نیاورم خیلی جای تعجب نیست ولی این به این معنی نیست که تلاشم را نکرده باشم. حقیقتش خواندم ولی چیزی در ذهنم فرو نمی‌رود؛ واقعا حفظ کردن اندیشه‌ها از رواقیون گرفته تا اندیشه پست مدرنیست چه دردی از جامعه دوا می‌کند؟ به نظرم آزمون دکتری را هم باید حذف کنند و به جایش دغدغه‌های دانشجویان را مورد سنجش قرار دهند و دغدغه‌ها و طرح‌های عملیاتی را به بهای ادامه تحصیل و رساله دکتری، اجرا و عملیاتی نمایند و کسانی که دغدغه‌ای ندارند را بیشتر معطل ننمایند.

 

توکل به خدای بی همتا

۰۴
اسفند

چند ماهی هست که از دانشگاه دل کنده‌ام و به خانه مراجعت نموده‌ام. بهانه‌اش هم آمادگی برای آزمون دکتری بود. یک ماهی خواندم و خواندم ولی نشد؛ یعنی بیشتر کشش نداشتم و رفتم سراغ کار.

یک هفته‌ای هست که از کار خودم را فارغ کرده‌ام تا به خیال خودم مروری کرده باشم. الحق و الانصاف به نسبت خودم در این یک هفته تلاش خوبی داشتم ولی هنوز برای خودم جای سوال است که چرا میخواهم ادامه تحصیل بدهم؟ من که می‌دانم در این جامعه مدرک دکتری فقط وجاهت اسمی دارد و لاغیر. 
 

اکنون بیشتر به این سمت متمایلم که پایان نامه را در اسرع وقت دفاع کنم و تا پیرتر از این نشده‌ام سربازی ( بهتر است بگوییم اجباری) را تمام کنم و بروم به دنبال زندگی‌ام. 
 

توکل به خدا کرده‌ام و به غیر او امیدی ندارم.