دست‌نوشته‌های غیر شخصی یک دانشجوی خسته!

از دنیای سیاست زدگان و نا امیدان باید فرار کرد...

دست‌نوشته‌های غیر شخصی یک دانشجوی خسته!

از دنیای سیاست زدگان و نا امیدان باید فرار کرد...

دست‌نوشته‌های غیر شخصی یک دانشجوی خسته!

بسم رب الحسین(عـ)


وَ خُذ بِقلبی إلی مراشدی!


دفترچه‌ی یادداشت یک دانشجوی سیاست‌خوان فراری از روندهای سیاسی امروزی!


#بی_پناه

bipanah.blogfa.com

طبقه بندی موضوعی

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تنهایی» ثبت شده است

۰۶
مرداد

سلام
توی این چند وقتی که نبودم و چیزی ننوشتم، مشغولیت داشتم: هم مشغول ساخت و ساز خونه‌ام بودم و هم درگیر خواستگاری...
الحمدلله خونه‌ام رو تا مرحله‌ی خیلی خوبی پیش بردم و چند روز دیگه سقفش رو هم میزنم ولی توی مورد دوم تقریبا به جایی نرسیدم...یه دختر خانمی رو میخواستم و خانواده، موضوع رو با خانواده‌ی ایشون مطرح کردن و بعد از دو روز که برای جواب بهشون زنگ زدیم گفتند که دختر خانم گفته که منتظر نتایج کنکور هست و میخواد دبیری قبول بشه و فعلا برنامه‌ای برای ازدواج نداره و به همین خاطر حتی به مرحله‌ی خواستگاری هم نرسیدیم... 

 

 

فعلا که درگیر محرم و صفر هستیم و بعدش هم من باید چند ماهی برای سربازی برم تهران و توی ذهنم مهست که وقتی برگشتم باز هم باهاشون مطرح کنیم. البته یه مقداری خانواده مخالف هستن که باز مطرح کنیم ولی من دلم رضایت نمیده که با یه بار تلاش کنار بکشم..
به نظرتون چیکار کنم الان؟ باز هم برم یا دیگه بیخیالش بشم؟

۱۵
تیر

خیلی آدم خون گرمی هستم و سعی میکنم با هر کسی تعامل داشته باشم و به همه در حد توانم کمک کنم.

اخیرا تصمیم گرفتم کمتر با بقیه بجوشم و بیشتر تنها بمونم؛ چون هم نیاز به تفکر دارم و هم اینکه حضور زیاد در جمع باعث شده که خیلی پر حرف بشم و واقعا پر حرفی خوب نیست.

من بعضی‌ها رو خیلی دوست دارم و البته این دوست داشتن، یک دوست داشتن الهی هست و شیطانی نیست...

میتونم از اونها هم جدا بشم و رهاشون کنم؟

در مسیر سختی قدم گذاشتم ولی تنهایی و تفکر در زندگی لازمه‌ی زندگی‌ست.. شاید تونستم با هم جمعش کنم!

۱۲
تیر

تا حالا شده که یهو دلتون بگیره؟

حتی شده در حال خندیدن و لذت بردن از همنشینی با دوستانم بودم ولی ناگهان تغییر حالت داده‌ام و از جمع گریزان شده‌ام و ناراحت. به نظر شما چرا این اتفاق رخ میده؟

ربطی به گذشته‌ی آدم داره؟ یا حتی آینده‌اش؟

شاید از نظر بعضی‌ها این اتفاق یک فعل و انفعال عصبی باشه که با دلایل علمی بشه ثابتش کرد ولی از نظر من قطعا به این سادگی‌ها قابل حل نیست؛ به نظرم یه چیزی فراتر از علم این مهم رو ایجاد میکنه و آدم رو به سمت تنهایی میفرسته تا کمی بیشتر به حرکات و حرفهاش در جمع فکر کنه و بفهمه که جمع بودن یک نعمته....

 

۰۹
تیر

چند دقیقه‌ای میشود که منتظریم تا استاد سوالات امتحان پایان ترم را در سامانه بارگذاری کند. حقیقتا سخت است. منتظر یک چیز که باشی کلا از زندگی میفتی.

نه میتوانم جایی بروم، نه میتوانم کاری را شروع کنم و نه میتوانم مطالعه کنم. 

ولی واقعا همه‌ی انتظارها اینگونه است؟

یعنی اگر منتظر یک نفر باشیم، کلا دیگر زندگی را نخواهیم فهمید؟

این که امتحان است و بازه اش محدود ولی اگر کل عمرم را بخواهم انتظار کسی یا چیزی را بکشم، بهتر است بمیرم... 

از انتظار می‌ترسم!